معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلّم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ » بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ » پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم
نامه شماره 4
دیگه کی می نویسه جز من ری را
خخخخخخخخخخخخخخ
فرض می کنم که یه سری تو آنگولا هستن
فرض می کنم مثه سال پیش ایرانه اونجا
فرض می کنم که تو سایر شبکه های اجتماعی نیستن
فرض می کنم که اندروید ندارن
فرض می کنم که اینترنت دایال آپ لا اقل دارن
فرض می کنم که
فارسی بلدن
خخخخخخخخخخخخخخ
و من برای این عده از دوستان می نویسم
حالا چرا خودمم نمی دونم
روستای رودبار آمل مازندران یا همان روآر به روز آوری شد
پیششماره=011
وبگاه=http://rooar.blogfa.com
مراسم ظهر عاشورای رودبار یا به محلی روآر در مازندران زبانزد است.و عزاداران نزدیک به بیست روستای اطراف روآر در این روز برای عزاداری امام حسین به رودبار (روآر) می آیند و همگی این عزاداران توسط اهالی روستا پذیرایی می شوند.این پذیرایی توسط همه اهالی و هر ساله صورت می گیرد و درهای همه خانه های روستا به روی عزاداران و میهمانان باز است.
}}
'''رودبار'''، روستایی است از توابع [[بخش مرکزی]] [[شهرستان آمل]] در [[استان مازندران]] [[ایران]].
== جمعیت ==
این روستا در [[دهستان هرازپی جنوبی]] قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۰۲۷ نفر (۲۷۷خانوار) بودهاست.
== منابع ==سید سعید قاضی میر سعید
روستاهای شهرستان آمل|رودبار
مناطق مسکونی در شهرستان آمل
سلام حال من خوب است
برای زندگی دو خطی
همین...
کانال تلگرامی برای ثروتمند شدن در بورس و سهام https://telegram.me/bourseyar
آموزش بورس راهی برای ثروتمند شدن
روز پر مشغله من
ومن
در كمال خونسردي دارم آپ مي كنم
آسيمه سر
چرا نميدونم.خوب گاهي اينطوريه ديگه.عليرغم اينكه بايد خوشحال باشم.تقريبا.كارا رو مرتب كردم.فكسايي كه بايد مي رسيد رسيد.يه قرار خوب .وبعد ملاقات با يه دوست دانشكده.چن ترم پايين تر.تماسايي كه بايد ميگرفتم گرفتم.وكسايي كه بايد بهم زنگ مي زدند طبق برنامه زنگ زدند.مداركم رو هم مرتب كردم.فقط اين ذاكر لعنتي.فكرم فك كنم هنك اونه.يا شايدم يه مشاجره كوچولو كه با منشي د.شايسته داشتم.هر چي تو ذهنم مي گردم چيز ديگه اي نيست.ولي دلم آشوبه.حرفايي كه اينجا هم نميتونم بزنم تا خالي شم.بايد كوچ كنم.بايد هجرت كنم.آسيمه سر شدم.مي خوام برم جايي كه بي نقاب باشم.مثه شعر بي نقاب.بايد بتونم رازهامو بگم.به خودم.تا تو تاريكي ذهنم رشد نكنن.من كه هميشه مسافرم.هميشه مهاجر.پس از اين بن بست هم بايد بگذرم.دارم اينجا مرداب ميشم.مرداب.
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار,
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
حالا داره يادم مياد.
ديروز و امروز ذهنم داره يه جاهايي سير ميكنه كه نبايد باشه.
ميدونه كه نبايد نبايد باشه
و دليلش همينه شايد.
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
بايد برم.
چي ميشد شعر سفر بيت آخري نداشت.
بايد امشب بروم
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه تنهايي من جا دارد
بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست.
نميتونم.قلمم بستست.قفله.چمه خدا.
اي قلم سوزلرين د اثر يوخ
كاش اينجا ماله خودم بود اقلن.
چقد امروز تماس داشتم.كي اين تلفن همراهو اختراع كرد.اي گور به گور............
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي.
ذكر بر لب سبحه بركف دل پر از شوق گناه
معصيت را خنده مي آيد زاستغفار ما.
برو داشم كه آدم شي.............
روز پر مشغله من
ومن
در كمال خونسردي دارم آپ مي كنم
آسيمه سر
چرا نميدونم.خوب گاهي اينطوريه ديگه.عليرغم اينكه بايد خوشحال باشم.تقريبا.كارا رو مرتب كردم.فكسايي كه بايد مي رسيد رسيد.يه قرار خوب .وبعد ملاقات با يه دوست دانشكده.چن ترم پايين تر.تماسايي كه بايد ميگرفتم گرفتم.وكسايي كه بايد بهم زنگ مي زدند طبق برنامه زنگ زدند.مداركم رو هم مرتب كردم.فقط اين ذاكر لعنتي.فكرم فك كنم هنك اونه.يا شايدم يه مشاجره كوچولو كه با منشي د.شايسته داشتم.هر چي تو ذهنم مي گردم چيز ديگه اي نيست.ولي دلم آشوبه.حرفايي كه اينجا هم نميتونم بزنم تا خالي شم.بايد كوچ كنم.بايد هجرت كنم.آسيمه سر شدم.مي خوام برم جايي كه بي نقاب باشم.مثه شعر بي نقاب.بايد بتونم رازهامو بگم.به خودم.تا تو تاريكي ذهنم رشد نكنن.من كه هميشه مسافرم.هميشه مهاجر.پس از اين بن بست هم بايد بگذرم.دارم اينجا مرداب ميشم.مرداب.
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار,
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
حالا داره يادم مياد.
ديروز و امروز ذهنم داره يه جاهايي سير ميكنه كه نبايد باشه.
ميدونه كه نبايد نبايد باشه
و دليلش همينه شايد.
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
بايد برم.
چي ميشد شعر سفر بيت آخري نداشت.
بايد امشب بروم
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه تنهايي من جا دارد
بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست.
نميتونم.قلمم بستست.قفله.چمه خدا.
اي قلم سوزلرين د اثر يوخ
كاش اينجا ماله خودم بود اقلن.
چقد امروز تماس داشتم.كي اين تلفن همراهو اختراع كرد.اي گور به گور............
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي.
ذكر بر لب سبحه بركف دل پر از شوق گناه
معصيت را خنده مي آيد زاستغفار ما.
برو داشم كه آدم شي.............
ها ها
اینجا قران هم که بخوانی برايت حرف در مي آورند!!!!!
میگویند با خدا رابطه دارد...
نامه شماره یک
آینده می آید
رونده می رود
من مانده ام
با چه ها و چگونه هایم...
عجیب است
حال من و هوای شهرم
دیو و دد که نه
این همه ماشین
این همه همهمه
ملولم کرده
انسان که نه
بیشه زار و لفورم آرزوست
هی هوای بیکسی هایم
وطن
چه واژه ماجوریست
برای من
کی بازت می بینم
ری را ری را
تنها تکرار نام توست
که دوای گریه های غریبانه من است در خودم
که می ریزم و کسی نمی بیند
فعلا فقط همین
چارتاق نگاه من و
هوای حوصله هیچ و
آرزوی حموم عمومی روآر و
هوای وزون سر و
هی هرچه فکر می کنم...
اودنگه بن و
چومازی و
یادم آمد لاد
هی هوای بی کسی
رهایم کنید
نامه شماره دو
هي هميشه پر از لحظه هاي بيكسي من
چشم هاي تو
برف كه آب شود
معلوم مي شود
به كدام جنازه نماز مي بردند
آه هاي سرد من
نامه شماره 3
همه بوي باران را مي فهمند
برف اما
بوي باروت مي داد
براي مردمانم
نامه شماره 4
معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلّم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ » بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ » پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم
دیگه کی می نویسه جز من ری را
خخخخخخخخخخخخخخ
فرض می کنم که یه سری تو آنگولا هستن
فرض می کنم مثه سال پیش ایرانه اونجا
فرض می کنم که تو سایر شبکه های اجتماعی نیستن
فرض می کنم که اندروید ندارن
فرض می کنم که اینترنت دایال آپ لا اقل دارن
فرض می کنم که
فارسی بلدن
خخخخخخخخخخخخخخ
و من برای این عده از دوستان می نویسم
حالا چرا خودمم نمی دونم
روستای رودبار آمل مازندران یا همان روآر به روز آوری شد
پیششماره=011
وبگاه=http://rooar.blogfa.com
مراسم ظهر عاشورای رودبار یا به محلی روآر در مازندران زبانزد است.و عزاداران نزدیک به بیست روستای اطراف روآر در این روز برای عزاداری امام حسین به رودبار (روآر) می آیند و همگی این عزاداران توسط اهالی روستا پذیرایی می شوند.این پذیرایی توسط همه اهالی و هر ساله صورت می گیرد و درهای همه خانه های روستا به روی عزاداران و میهمانان باز است.
}}
'''رودبار'''، روستایی است از توابع [[بخش مرکزی]] [[شهرستان آمل]] در [[استان مازندران]] [[ایران]].
== جمعیت ==
این روستا در [[دهستان هرازپی جنوبی]] قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۰۲۷ نفر (۲۷۷خانوار) بودهاست.
== منابع ==سید سعید قاضی میر سعید
روستاهای شهرستان آمل|رودبار
مناطق مسکونی در شهرستان آمل
سلام حال من خوب است
برای زندگی دو خطی
همین...
بیت کوین رایگان free bitcoin
البته در واحد ساتوشی به شما بیت کوین میده
معروف ترینش همین لینک بالاست که هر ساعت به شما میزان متغیرس ساتوشی میده
که هم میتونین ذخیره کنین
هم تو بازی لاتاری سایت شرکت کنید